ز معموری به تنگم، جز دل از عرفی شیرازی غزل 438

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

ز معموری به تنگم، جز دل ویران نمی خواهم

1 ز معموری به تنگم، جز دل ویران نمی خواهم چو سلطان محبت ملک آبادان نمی خواهم

2 کسی تا کی پریشان_جنبش و سر در هوا باشد دگر یار جنونم، عقل سرگردان نمی خواهم

3 نه داغ تازه می خارد نه زخم کهنه می کاود بده یا رب دلی، کاین صورت بی جان نمی خواهم

4 به تسکین دل غم دوستم، ناصح چه می گویی اگر شیون ندانی این زدن دستان نمی خواهم

5 ز عالی دودمان عشقم، از راحت بود ننگم برهمن زادم و کیش مسلمانان نمی خواهم

6 دم گرم و خراش سینه را من دوست تر دارم بپوشان رخ که من جان کندن آسان نمی خواهم

7 گر آب خضر نوشم بایدم از عشق فرمانی اگر خونم دهی می نوشم و فرمان نمی خواهم

8 میفشان نشتر الماس بر داغ دلم، عرفی تهی دستم به سر جمعیت و سامان نمی خواهم

عکس نوشته
کامنت
comment