دگر سفر نکنم گر از حکیم نزاری قهستانی غزل 863

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دگر سفر نکنم گر به دوست بازرسم

1 دگر سفر نکنم گر به دوست بازرسم هلاکِ خویشتن این بس که می کند هوسم

2 بقایِ عمر همی خواهم از خدا چندان که رویِ دوست ببینم همین مراد بسم

3 حیات اگر به سر آید امید می دارم که پیشِ دوست شود منقطع پسین نفسم

4 فراق هم به نهایت رسد ولی به وصال مساعدت نکند بخت از آن همی ترسم

5 هلاکِ اهلِ نظر شربتِ مفارقت است اگر نه زنده‌دلان را نه تیغ کشت و نه سم

6 ز یار دور فتادم چو عندلیب از گل مگر خدای ببخشد خلاص ازین قفسم

7 تو آن مبین که سفر کردم از دیارِ حبیب گرش ز پیش برفتم هنوز بازپسم

8 مرا مگوی نزاری بر او بده خاطر به دیگری که ارادت نمی رود به کسم

9 به کفر و دین نکنم التفات در غمِ دوست وگر قبول نداری به جانِ دوست قسم

عکس نوشته
کامنت
comment