- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر سفر نکنم گر به دوست بازرسم هلاکِ خویشتن این بس که می کند هوسم
2 بقایِ عمر همی خواهم از خدا چندان که رویِ دوست ببینم همین مراد بسم
3 حیات اگر به سر آید امید می دارم که پیشِ دوست شود منقطع پسین نفسم
4 فراق هم به نهایت رسد ولی به وصال مساعدت نکند بخت از آن همی ترسم
5 هلاکِ اهلِ نظر شربتِ مفارقت است اگر نه زندهدلان را نه تیغ کشت و نه سم
6 ز یار دور فتادم چو عندلیب از گل مگر خدای ببخشد خلاص ازین قفسم
7 تو آن مبین که سفر کردم از دیارِ حبیب گرش ز پیش برفتم هنوز بازپسم
8 مرا مگوی نزاری بر او بده خاطر به دیگری که ارادت نمی رود به کسم
9 به کفر و دین نکنم التفات در غمِ دوست وگر قبول نداری به جانِ دوست قسم