- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نپندارم که دیگر در جهان اغیار میبینم که در آیینهٔ دل طلعت دلدار میبینم
2 ز شوق چشم مستانت بر قصد برهمن با شیخ نه مست عشقم ار یک تن به جا هشیار میبینم
3 مکن خون در دل مسکین بده ساقی می رنگین که امشب در قدح عکس رخ دلدار میبینم
4 ترا تا تار خواندم طره زلف و خطا کردم که در هر چین او صد نافه تاتار میبینم
5 به یاد بت به بتخانه برهمن بسته زنّاری چه شد یارب که بت را بسته زنّار میبینم
6 مگر از غمزه جادو رخ تو کافرستان شد که هرسو کافری خنجر به کف خونخوار میبینم
7 همانا بحر طوفان خیر چشم من به موج آمد که امشب ساحت آفاق را خونبار میبینم
8 گر آن لعل شکرخند ضحاک است آشفته که از هر جانبش زلف سیه چون مار میبینم
9 زدند از چار جانب نوبت شاهی پس از احمد ولیکن من علی را مظهر دادار میبینم