1 من با تو نظر از سر هستی نکنم اندیشه ز بالا و ز پستی نکنم
2 میبینم و میپرستم از روی یقین خود بینی و خویشتن پرستی نکنم
1 هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کاین همه بر خود سنج
2 از خوردن و خواستن بر آسا و بباش و آرام گزین که خفته ای بر سر گنج
1 گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو هرگز به ضلالت نرسد پایهٔ تو
2 مانند هما مجرد آ تا بینی ارباب سعادت همه در سایهٔ تو
1 یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر
2 خود می دانم لایق درگاه نی ام بر من منگر، بر کرم خویش نگر