من نه این آب روان از لب جو می بینم از سعیدا غزل 498

سعیدا

سعیدا

سعیدا

من نه این آب روان از لب جو می بینم

1 من نه این آب روان از لب جو می بینم نفس اوست که من از دم او می بینم

2 آنچه در جام، جم از دور تماشا می کرد گاه در شیشه و خم گه به سبو می بینم

3 با وجودی که نه بیش است و نه کم از کم و بیش هر طرف می نگرم جلوهٔ او می بینم

4 توبه زلف و خط و [خالی] گرو و من به نگاه تو ز گل رنگ و رخ و من همه او می بینم

5 هر کجا پیرهن دوستی و مهر و وفاست چاک گردیده ز دست تو رفو می بینم

6 نظر از خویشتن آن روز که برداشته ام شکر ایزد که سعیدا همه او می بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر