1 خلق عالم را ز گاو و خر نبینم فارقی گر چو گاو و خر بر ایشان فرض گوش و دم کنم
2 روی در کشف معارف گر روم درگوشه ای وز میان این جماعت نام خود را گم کنم
3 گاه گاهی بیتکی گویم پی تشحیذ طبع به که با اینان نشینم غیبت مردم کنم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آن موسوس بر لب دریا نشست تا کند بهر تقرب آبدست
2 دید دریایی پر از ماهی و مار چغز و خرچنگش هزار اندر هزار
1 چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حد کمال
2 سرو نازش تازگی را سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **