- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن یادل توانم یک زمان از کار او پرداختن
2 من کوی او را بندهام کورا میسر میشود بر خاک غلطیدن سری در پای او انداختن
3 چون شمع هجران دیدهای باید که تا او را رسد با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن
4 هرگز نباید خواب خوش در چشم من تا ناگهان خیل خیالش صف زنان نارد برویش تاختن
5 در حسرتم تا یکزمان باشدکه روزی گرددم کز دور چندان بینمش کورا توان بشناختن
6 هر دم عبید از خوی او باید شکایت کم کنم عادت ندارد یار ما بیچارگان بنواختن