-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نبینم سوی او گرچه به رویش آرزومندم چو در مجلس بود آن مه بدین مقدار خرسندم
2 ز هجرت گریههای تلخ زهرم در مذاق افکند چه باشد کام جان شیرین کنی از یک شکرخندم
3 به چشم آن لحظه بنشاندم نهال سرو قدت را که از بستان دل نخل خیال غیر برکندم
4 خوشم با قطره خون کز جگر آید همانا هست جگر پرگالهها فرزند و چون فرزند فرزندم
5 شکاف تیغ هجرش را به سوزن اینکه میدوزی رها کن شاید از مژگانش آید ناوکی چندم
6 ز زلف کافری زنار بستم بر میان لیکن دروغی تهمت اسلام و دین بر خویش میبندم
7 سگ دیوانه بگریزد ز آشوب جنون من چه نادانی تو ای ناصح که میخوانی خردمندم
8 مگر می قطره قطره در گلو ریزم که آساید ز تیغ محنت هجران دل برکند برکندم
9 من از دیوانگی رسوای عالم گشتم ای فانی ز من دیوانهتر آن کاو درین حالت دهد پندم