- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی دانم چرا کج بسته اند آیین ابرو را که می دارند با شمشیر، قایم دین ابرو را
2 ز صد ملک سکندر می گریزم همچو افلاطون اگر بر چهرهٔ آیینه بینم چین ابرو را
3 ز دیوان خط و خالش نظر برداشتم یکسر ز چشمش تا شنیدم مصرع رنگین ابرو را
4 خدنگ تیر مژگانش جزاها می دهد آخر اگر یک موی در دل هر که دارد کین ابرو را
5 ندارد گرچه مانندی صف مژگان به خونریزی ولیکن از کجا آرد به کف تمکین ابرو را
6 نگفته هیچ کس بر وزن ابروی تو مصراعی مگر خطت کند بر پشت لب تضمین ابرو را
7 سعیدا مه به زلف او برابر کی تواند زد که او پیوسته با خورشید دارد چین ابرو را