از دلم هیچ خبر از حکیم نزاری قهستانی غزل 123

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست

1 از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست هر کجا هست چه آید ز چنان دل که مراست

2 در خمِ زلفِ بتی مانده باشد محبوس هم مگر بادِ صبا زو خبری آرد راست

3 اعتمادی نبود بر دلِ هر جاییِ من راست گویم که دل غافلِ نا پا برجاست

4 گر به انصاف رود داوریِ دیده و دل گنه دیدهء شوخ است که دل قیدِ بلاست

5 این دگر هست که مشّاطهء فطرت ز ازل نقشِ هر جنس به تقدیر چنان کرد که خواست

6 گر نمیخواست که مجنون شود آشفتهء عشق رویِ لیلی ز پی فتنه چرا میآراست

7 من خود از دستِ رقیبان شدهام دیوانه عاقلی کو که نه از عشق سرش پر سوداست

8 هر کجا بر سرِ کویی بنشستم عمدا رستخیز آمد و طوفانِ ملامت برخاست

9 زاریی دارد و فریاد رسی میطلبد بر نزاری چه ملامت که رقیبش به قفاست

عکس نوشته
کامنت
comment