نمی دانم چه سودا در سر مخمور می گردد
1
نمی دانم چه سودا در سر مخمور می گردد
که داغم از نگاه تنگ چشمان شور می گردد
2
اگر یابد کسی از وسعت آباد دل، آگاهی
به چشمش دامن صحرای امکان گور می گردد
3
چه شهد است این که در زیر نگاه، ای رخنه گر داری؟
ز مژگان تو دل ها خانهٔ زنبور می گردد