1 ندانم چه افتاد مال ترا که چون خاطرت در پراکندگیست
2 به دیناری از وی صلت می کنی پدیدست کت آخر زندگسیت
1 باور نکنی که از من عشوه پرست بر بود دل شکسته آن نرگس مست
2 تا راست بگوید این سخن در رویت هم مردمک دیدۀ توکژ بنشست
1 اگر امروز آن بتم همدم نیاید نصیب جان من جز غم نیاید
2 نیامد دوش و جانم بر لب آمد ز بیم آنکه امشب هم نیاید
1 ندانم غنچه را بلبل چه گفتست که بس خونین دل و چهره کشفتست
2 مگر رازی که او را با صبا بود یکایک فاش در رویش بگفتست