1 دانم ندهد به گفتگو وصلش دست این غصه، لبم را ز سخنگفتن بست
2 تا حسن طلب بسته لبم را قدسی چون نقطه نمیتوان به حرفم پیوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
1 لیلیاش در دل و گوشش به صدای جرس است یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است
2 میبرد برگ گلی باد ز گلزار برون بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟
1 ای دل می امید دگر بر تو حرام است کمحوصلهای خون جگر بر تو حرام است
2 نه رنگ وفاداری و نه بوی محبت در پرده شو ای گل که نظر بر تو حرام است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **