نمی‌دانم چه از حکیم نزاری قهستانی غزل 1201

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

نمی‌دانم چه بد کردم که نیکم زار می‌داری

1 نمی‌دانم چه بد کردم که نیکم زار می‌داری تنم رنجور می‌خواهی دلم بیدار می‌داری

2 ز رنجم راحتی داری از آنم دیر می‌پرسی به زاری کردنم شادی از آنم زار می‌داری

3 چه آزاری ز من من خود به آزاری نمی‌ارزم چه باشم خود کی ام کز من چنین آزار می‌داری

4 کجا شد آن که گه‌گاهی ز دردم یاد می‌کردی عزیزم داشتی ز اوّل به آخر خوار می‌داری

5 نهی بر جانِ من منّت که تیمارت همی دارم دلم خون شد ز تیمارت نکو تیمار می‌داری

6 به دردی قانعم از تو به دشنامی شدم راضی نزاری نیک بدنام است ازو زان عار می‌داری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر