ز خود دور آن دلارا را نمی از حزین لاهیجی غزل 683

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

ز خود دور آن دلارا را نمی دانم نمی دانم

1 ز خود دور آن دلارا را نمی دانم نمی دانم جدا از موج، دریا را نمی دانم نمی دانم

2 دمید از مشرق هر ذره ای، سر زد ز هر خاری نهان آن نور پیدا را نمی دانم نمی دانم

3 لبالب از می دیدار بینم آسمانها را حجاب باده، مینا را نمی دانم نمی دانم

4 به چشم جمله ذرات جهان هم سنگ می آید عیار لعل و خارا را نمی دانم نمی دانم

5 فریب وعدهٔ امروز و فردا کار نگشاید که من امروز و فردا را نمی دانم نمی دانم

6 سرت گردم زبان من شو و با من حکایت کن بیان رمز و ایما را نمی دانم نمی دانم

7 نهانی تا به کی در پرده با دل نکته می سنجی اشارتهای پیدا را نمی دانم نمی دانم

8 به هر جرمی مگیر، ارشاد کن، بیگانهٔ کیشم هنوز آیین ترسا را نمی دانم نمی دانم

9 بیا و در عوض بپذیر از من شیوهء رندی رسوم زهد و تقوا را نمی دانم نمی دانم

10 تو گر خواهی صمد ، خواهی صنم ، ره گم نمی گردد ز اسما جز مسما را نمی دانم نمی دانم

11 حزین ، جایی که دارد در بغل هر ذرّه خورشیدی نزاع شیخ و ملّا را نمی دانم نمی دانم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر