- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارم تویی به عالم یار دگر ندارم تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
2 دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم
3 دارم غم تو دایم با جان و دل برابر زیرا که جز غم تو چیزی دگر ندارم
4 هر ساعتی فریبم دل را به عشوهٔ تو گویی که عشوهٔ تو یک یک ز بر ندارم
5 گفتی که صبر بگزین تا کام دل بیابی صبر از چنان جمالی نشگفت اگر ندارم
6 صبرم چگونه باشد از عشق ماهرویی کاندر زمانه کس را زو دوستر ندارم