ندارم در همه از حکیم نزاری قهستانی غزل 1388

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ندارم در همه شهر آشنایی

1 ندارم در همه شهر آشنایی که پیغامی برد از من به جایی

2 غمِ دل با که گویم محرمی کو که بتوان گفت با او ماجرایی

3 مرا دیر است تا از ماه رویی تقاضا میکند در سر هوایی

4 نیم نومید از این دولت که داند هنوزم هست در خاطر رجایی

5 خوشا گر دست دادی پای بوسش ندانم تا چنین افتد قضایی

6 سری دارم فدای خاک پایش چه برخیزد ز دست بی نوایی

7 شبی گر اتّفاق افتد که با او به روز آریم در خلوت سرایی

8 چنان باشد که بر مسند نشیند به شرکت پادشاهی با گدایی

9 نه زر نه زور کاری بر نیاید به دست عاجزان چبوَد دعایی

10 به دامِ عشق گویند نیفتد چون نزاری مبتلایی

عکس نوشته
کامنت
comment