- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندارم در همه شهر آشنایی که پیغامی برد از من به جایی
2 غمِ دل با که گویم محرمی کو که بتوان گفت با او ماجرایی
3 مرا دیر است تا از ماه رویی تقاضا میکند در سر هوایی
4 نیم نومید از این دولت که داند هنوزم هست در خاطر رجایی
5 خوشا گر دست دادی پای بوسش ندانم تا چنین افتد قضایی
6 سری دارم فدای خاک پایش چه برخیزد ز دست بی نوایی
7 شبی گر اتّفاق افتد که با او به روز آریم در خلوت سرایی
8 چنان باشد که بر مسند نشیند به شرکت پادشاهی با گدایی
9 نه زر نه زور کاری بر نیاید به دست عاجزان چبوَد دعایی
10 به دامِ عشق گویند نیفتد چون نزاری مبتلایی