ندارم قوت اظهار درد خویشتن از هلالی جغتایی غزل 329

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او

1 ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟

2 هوس دارم که: آید بر سر بالین من، تا من وصیت را بهانه سازم و گویم سخن با او

3 مه من یوسف مصرست و خلقی عاشق رویش چو یعقوب و زلیخا هر طرف صد مرد و زن با او

4 تنم چون رشته ای شد زان قبا گلگون و خوش حالم که باری می توان گنجید در یک پیرهن با او

5 من و کنج غم و روز سیاه و خون دل خوردن کیم، تا می خورم شبها در اطراف چمن با او؟

6 بتن در صحبت خلقم، بجان در خدمت جانان عجایب خلوتی دارم میان انجمن با او

7 هلالی، از کمال شعر، دارد منصب شاهی که شور خسروست و نازکی های حسن با او

عکس نوشته
کامنت
comment