ندارم صبر کز روی تو چشم خون فشان از جامی غزل 374

ندارم صبر کز روی تو چشم خون فشان بندم

1 ندارم صبر کز روی تو چشم خون فشان بندم وگر ازمن بپوشی روی از نامت زبان بندم

2 گرفتارم به بند عشق تو از من مشو رنجه پی روپوش اگر خود را گهی براین و آن بندم

3 بلای هجر تا ناید فرو بر من کنم هر شب ز پیچان دود دل زنجیر و در بر آسمان بندم

4 نهم زلفت به کف گفتی پی دفع فراموشی برانگشتت بیا تا از رگ جان ریسمان بندم

5 عذارت گل ولی پست است گلبن با قدت آن به کش از گلبن بچینم بر سر سرو روان بندم

6 گه قتلم کمانت را گسست از زور بازو زه بیا کز رشته عمر خودت زه بر کمان بندم

7 مگو جامی صبوری پیشه کن کافتد به من آتش اگر یک لحظه چشم از گریه و لب از فغان بندم

عکس نوشته
کامنت
comment