1 از عشق تو در جگر ندارم آبی چون بنشانم ز آتش دل تابی
2 از خواب غرور خویش یکبار آخر بیدار شوم گرم ببینی خوابی
1 این چه سوداست کز تو در سر ماست وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
2 از تو در ما فتاده شور و شری این همه شور و شر نه در خور ماست
1 راه عشق او که اکسیر بلاست محو در محو و فنا اندر فناست
2 فانی مطلق شود از خویشتن هر دلی که کو طالب این کیمیاست
1 عشق جز بخشش خدایی نیست این به سلطانی و گدایی نیست
2 هر که او برنخیزد از سر سر عشق را با وی آشنایی نیست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند