- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی رخت صبر از این بیش ندارم چه کنم تا به کی عمر در این غصّه گذارم چه کنم
2 این چنین خسته ز ایام فراقت که منم خون دل در غمت از دیده نبارم چه کنم
3 گر تو را هست به جای من دلخسته کسی من بجز لطف تو ای دوست ندارم چه کنم
4 چون ز هجران تو ای دوست ز پای افتادم دست از خون دل خود ننگارم چه کنم
5 ز گل وصل تو بویی به مشامم نرسید دایم از هجر تو مجروح ز خارم چه کنم
6 شب و روز و گه و بی گه ز غمش گریانم فارغ از حال من خسته نگارم چه کنم
7 ای که بی جرم بشد خاطرت آزرده ز من زاریم شد ز حد و سخت نزارم چه کنم
8 در جهان چون نبود دولت وصلت یک دم به غمت روز و شبی گر نگذارم چه کنم