1 به شهر عافیت، مأوی ندارم بغیر از کوی حرمان، جا ندارم
2 من از پروانه دارم چشم تحسین ز عشاق دگر، پروا ندارم
3 بهشتم میدهد رضوان به طاعت سر و سامان این سودا ندارم
4 بهائی جوید از من زهد و تقوی سخن کوتاه، من اینها ندارم
1 تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز! دوری کن و در دامن عزلت آویز!
2 انسان مجازیند این نسناسان پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!
1 یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی
1 چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال
2 که خالی کنم سینه را یک زمان ز غمهای پی در پی بیکران