دست ندارم از تو من گرچه از کمال خجندی غزل 1020

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی

1 دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی تیز ترم بدوستی گر همه تیغ میزنی

2 نیست ز هم مفارقت سابه و آفتاب را هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی

3 ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی چند بدل شکستگان عهد کنی و بشکنی

4 سرو بلند پایه را آن همه ناز کی رسد پیش درخت قامتت گر نکند فروتنی

5 ای به امید وصل او بر زده دست و آستین این نشود میسرت جز که به پاکدامنی

6 شکر که گر دمی زدم در همه عمر خویشتن با تو به دوستی زدم بادگران به دشمنی

7 شوق لب تو میدهد ذوق سخن کمال را مرغ سخن سرا نشد تا که نگشت گلشنی

عکس نوشته
کامنت
comment