1 در چهره ندارم از مسلمانی رنگ بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
2 آن روسیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
1 رندان گاهی ملک جهان میبازند گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
2 این طور قمار، نه چند است و نه چون هر طور برآید، آنچنان میبازند
1 ای مانده ز مقصد اصلی دور! آکنده دماغ، ز باد غرور!
2 از علم رسوم چه میجویی؟ اندر طلبش، تا کی پویی؟