- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم
2 دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم
3 توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن اگر جمعیّتِ خاطر مرتّب دارد اسبابم
4 چنان مستوحش از خویشم چنان مستغرقِ فکرم که از مشغولیِ خاطر نمی گیرد دگر خوابم
5 اگر وقتی دگر در آشنایی می زدم دستی کنونم پای از جا رفت و از سر برگذشت آبم
6 منم این در قفایِ بخت ضایع کرده سرگردان برون رفتند و بر بستند رخت از منزل اصحابم
7 نظر پیوسته بر محرابِ ابرویِ بتان دارم مسلمانی نباشد روی اگر از قبله بر تابم
8 عبادت خانه رد کردم به رندی سر برآوردم چو ابرویِ بتان دیدم بگشت از قبله محرابم
9 نصیحت در نمی گیرد ملامت گر نمی داند که رغبت می کشد با مرکزِ فطرت به قلّابم
10 نزاری ای به زاری باز می گوی و اسف می خور دل گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم