- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم
2 گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم
3 رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار گر به تیغِ هجرِ آن مه روی قربان نیستم
4 داغ حرمانش به کل جان و دلم مجروح کرد چون کنم آخر که تابِ داغ حرمان نیستم
5 سال ها شد تا سپردم در رهِ عشقش قدم ذرّه ای آگاهیِ آغاز و پایان نیستم
6 سر ز پای و پای از سر باز می نشناختم بی خبر بودم درین سودا خبر زان نیستم
7 چون نقاب معرفت از عشق او برداشتم گر دگر نشناختم چیزی غمِ آن نیستم
8 من چو ترکِ کفر و دین گفتم چه بیمِ نام و ننگ کفر اگر لازم شود در بندِ ایمان نیستم
9 روی و زلفِ دل برِ من کفر و ایمانِ من است تا نپنداری که من از اهلِ ادیان نیستم
10 تا نزاری مذهبِ آن زلفِ کافر دل گرفت در مسلمانی اگر هستم مسلمان نیستم