من ندیدم به جهان همچو از جهان ملک خاتون غزل 1340

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی

1 من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی

2 بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی

3 نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان نیستم پیش تو اسمی بجز از بدنامی

4 جگرم سوخت ز تاب رخ همچون آتش لیک چون خود به جهان هیچ ندیدم خامی

5 من ز خمخانه هستی نکنم مستی هیچ مگر از باده وصل تو بنوشم جامی

6 نیست مشهور به عالم چو تو دانی که منم مرغ زیرک که درافتاد بتا در دامی

7 درد بر درد بگو چند نهی بر دل من هیچ فکری نکنی باز ز درد آشامی

عکس نوشته
کامنت
comment