-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی چنین بهار نیاید به هیچ بستانی
2 شکست و بست، دل و دست شه سواران را چنین سوار نیاید به هیچ میدانی
3 هنوز بر سر من زین شراب مستیهاست چنین قدح نکشیدم به هیچ دورانی
4 متاع مهر و وفا را نمیخرند به هیچ چنین متاع ندیدم به هیچ دکانی
5 دل شکستهٔ ما را نمیتوان بستن مگر به تار سر زلف عنبرافشانی
6 چگونه جمع کنم این دل پریشان را گرم مدد نکند طرهٔ پریشانی
7 کنون به چارهٔ رنجور خویش کوشش کن نه آن زمان که بکوشی و چاره نتوانی
8 به ابروان ز تکبر هزار چنین زدهای مگر که حاجب قصر جلال خاقانی
9 ستوده ناصردین شه نصیر دولت و دین که چشم چرخ شبیهش ندیده سلطانی
10 قدر ورای هوایش نخوانده طوماری قضا خلاف رضایش نداده فرمانی
11 فروغی از نظر پادشاه روی زمین بر آسمان سخن آفتاب تابانی