-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من بیدل بعمر خود ندیدم یک نگاه از تو نمیدانم چه عمرست این؟ دریغ و درد و آه از تو!
2 همان روزی که گشتی پادشاه حسن، دانستم که داد خود نخواهد یافت هرگز دادخواه از تو
3 مکش هر بی گنه را، زان بترس آخر که در محشر طلب دارند فردا خون چندین بی گناه از تو
4 تو شاه ملک حسنی، من گدای درگه عشقم مقام بندگی از من، سریر عز و جاه از تو
5 ز هجرت هر شبی سالی و هر روزم بود ماهی کسی داند که دور افتاده باشد سال و ماه از تو
6 برغم خویش، تا با غیر دیدم یار دمسازت گهی از غیر مینالم، گهی از خویش و گاه از تو
7 هلالی بی تو در شبهای هجران کیست میدانی؟ سیه بختی، که روز روشن او شد سیاه از تو