ندیدم از دو چشمت شوختر چشم از جامی غزل 233

ندیدم از دو چشمت شوختر چشم

1 ندیدم از دو چشمت شوختر چشم برند از مردمان دل چشم در چشم

2 بود خاک درت کحل سعادت مکن آن سرمه را ضایع به هر چشم

3 مرا با گریه اندوه کار است ز اشک شادیم کم گشته تر چشم

4 گل رعنای این باغی چه داری چو نرگس از خسان بر سیم و زر چشم

5 به خلوتگاه دل چون می کنی جای ز مژگان می کند مسمار در چشم

6 به امید نثار مقدم توست که دارد دامنم را پر گهر چشم

7 اگر یک چشم جامی را به تیری بدوزی پیش آن دارد دگر چشم

عکس نوشته
کامنت
comment