1 در غمکدهٔ جهان ندیدم محروم تر از فقیر جاهل
2 از فقر، ندیده کام دنیا هم آخرتش ز جهل، باطل
1 افشاند نسیم سحری زلف نگاری می خواست دماغ دل ما، بوی بهاری
2 تا بخت نصیب نظر پاک که سازد برداشت صبا از سر کوی تو غباری
1 شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
2 دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست
1 من رند خراباتم،سر مست و خراب اولی وین عقل نصیحت گر، مغلوب شراب اولی
2 در خرقه نمی گنجم، با سبحه نمی سازم ایام بهار آمد، ساقی می ناب اولی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به