- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دیدنت همی نه زخود بیخبر شدم کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم
2 از سوزن تعلق خود پا برشته ام گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم
3 هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد من در برابرش بدل و جان سپر شدم
4 دیگر هوای باده کوثر نمیکنم کز نشئه شراب محبت خبر شدم
5 امشب مگر شمیم تو دارد صبا که من یعقوب وش ببوی پسر دیده در شدم
6 دیدم که شمع نیز چو من جان سپرده بود در خلوتت چو همره باد سحر شدم
7 از ساقی زمانه چه منت برم که من مملو چو خم باده زخون جگر شدم
8 حاجی زشوق کعبه نداند سر از قدم خرده مگیر کز سر کویت بسر شدم
9 آشفته خواست جمع کند طره نژند دارد گمان که از خم زلفش بدر شدم