از دیدنت همی نه زخود از آشفتهٔ شیرازی غزل 711

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

از دیدنت همی نه زخود بیخبر شدم

1 از دیدنت همی نه زخود بیخبر شدم کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم

2 از سوزن تعلق خود پا برشته ام گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم

3 هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد من در برابرش بدل و جان سپر شدم

4 دیگر هوای باده کوثر نمیکنم کز نشئه شراب محبت خبر شدم

5 امشب مگر شمیم تو دارد صبا که من یعقوب وش ببوی پسر دیده در شدم

6 دیدم که شمع نیز چو من جان سپرده بود در خلوتت چو همره باد سحر شدم

7 از ساقی زمانه چه منت برم که من مملو چو خم باده زخون جگر شدم

8 حاجی زشوق کعبه نداند سر از قدم خرده مگیر کز سر کویت بسر شدم

9 آشفته خواست جمع کند طره نژند دارد گمان که از خم زلفش بدر شدم

عکس نوشته
کامنت
comment