1 گر زعشقت خبر نداشتمی داغ آن برجگر نداشتمی
2 عشق تو از کجا و من زکجا گر زحسنت خبر نداشتمی
1 صحرا به گل و لاله بیاراستهاند در عیش فزوده و ز غم کاستهاند
2 در خاک عروسان چمن خفته بدند امروز قیامت است برخاستهاند
1 ای ساقی خوش بادهٔ ناب اندر ده مستان شده ایم هین شراب اندر ده
2 کس نیست ز ما که نه خراب است و یباب آواز بدین ده خراب اندر ده.
1 عشق است که لذت جوانی ببرد عشق است که عیش جاودانی ببرد
2 عشق ار چه که آب زندگانی دل است لیکن ز دل آب زندگانی ببرد