- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد
2 با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد
3 هیچ کس پرورده ی خود را نمی خواهد زبون آب و آتش را خصومت بر سر خاشاک شد
4 بر سر افشانم کنون، کز بس که بر سینه زدم سنگ در دست من دیوانه مشت خاک شد
5 هرچه می آید ز مستان می توان آن را کشید زیر دست دیگری نتوان به غیر از تاک شد
6 یار تا از بزم می رفت، از غبار غم سلیم شیشهٔ ساعت شده مینا، ز بس پر خاک شد