1 از زلف تو تاری نربودم رفتم وز لعل تو رازی نشنودم رفتم
2 زنگ غمت از دل نزدودم رفتم القصه چنان کامده بودم رفتم
1 ای شده زندان درم مشت تو بند بر آنجا ز هر انگشت تو
2 پیش که ایام کند رنجه ات گردش او تاب دهد پنجه ات
1 چاره نبود اهل شهوت را ز زن صحبت زن هست بیخ عمر کن
2 زن چه باشد ناقصی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنین