1 نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم سخن به نشئه نشد تا نفس به خون نزدم
2 گرفته است سبوی مرا به سنگ چرا؟ گلی به شیشهٔ این چرخ آبگون نزدم
3 به نزد شعبده بازان پیاده فرزین است منم که نقش دغل با سپهر دون نزدم
4 سبک سران پی کلکم روند و افسوس است که نعل رخش سخن را چرا نگون نزدم؟
5 چو سلک نظم جگر پاره ها گسسته حزین گره به رشته این اشک لاله گون نزدم