1 کاری که نبود از آن گزردم یک دم هرگز غم آن کار نخوردم یک دم
2 گفتند که یک دم بجزین کار مکن من در همه عمر خود نکردم یک دم
1 چه باشد گر ز من یادت نیاید که از دوری فراموشی فزاید
2 ز چشمت چشم پرسش هم ندارد که از بیمار پرسش خود نیاسد
1 دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
2 آن همه عهدها که دوش بکرد با مدادش همه زیاد برفت
1 دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست
2 تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری که هیچ فرق میان من و میان تو نیست