نگرفتم از تو جامی، سرم از عرفی شیرازی غزل 243

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد

1 نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد

2 به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد

3 دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران که هزار زخم دندان، جگرش نگار دارد

4 سخنم از آن نباشد، بر اهل عیش روشن که چو باد کوچهٔ غم، نفسم غبار دارد

5 ز متاع شهر سنت، بود آن گران تجمل که ز عشوه جشم بندد، ز کرشمه عار دارد

6 نه شهید غمزهٔ او، دهد این نشانه، عرفی که هزار شمع عشرت، ز سر مزار دارد

عکس نوشته
کامنت
comment