شبِ وصال نبردم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1375

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی

1 شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی

2 ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی

3 نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی که بازآیی و بند بغل‌تر بگشایی

4 دمِ پسینم اگر پیش از آن که قطع بباشد فرا رسی به سرم زندگانیم بفزایی

5 ز پیش چشم برفتی و در مقابلِ جانی کجا روی که به حکمِ ازل حواله به مایی

6 بیا که ناله ی زارم محصّلیت فرستد که آن‌قدر ندهد مهلتت که خط بنمایی

7 بیار اگر همه بر خونِ من بود که نپیچم سر از خطِ خوشت ای رشکِ لعبتان ختایی

8 اگر به شرح نویسم که بی تو در چه عذابم دلت بسوزد و رحم آوری و پیش بیایی

9 نگفته‌اند حکیمان که دل به دل کشد آخر چو مایلم به تو چندین ز من ملول چرایی

10 من از تو جان نبرم عاقبت چنان که تو گفتی برای آنم اگر نیز هم بر آن سرِ رایی

11 کمندِ عشق تو و گردنِ نزاری عاجز که را امید بماند به هیچ روی رهایی

عکس نوشته
کامنت
comment