شبی که بی تو بود شمع برنیفروزم از آشفتهٔ شیرازی غزل 721

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شبی که بی تو بود شمع برنیفروزم

1 شبی که بی تو بود شمع برنیفروزم که خود چو شمع بسوزم که تا رسد روزم

2 گر از کمان ملامت زنند صد تیرم گمان مبر که زروی تو دیده بردوزم

3 مباد یاد سر زلف تو رود زسرم بدیده دو کشم گر چو شمع میسوزم

4 از آتش رخ مغبچه ای بخواهد سوخت هزار خرمن تقوی اگر براندوزم

5 تو آب میزدی ای چشم تر بر آتش دل خبر نداشتی از آه آتش افروزم

6 بزیر زلف شکن در شکن بناگوشت نمود در شب یلدا صباح نوروزم

7 حدیث زلف تو آشفته میکند تحریر چه شکرهاست در این شب زبخت فیروزم

عکس نوشته
کامنت
comment