- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را
2 ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را
3 از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر در بلائی بینمت گردم بلاگردان تو را
4 نیستم راضی به مرگت لیک میخواهم چو خود از غم ناکس پرستی در تب هجران تو را
5 آن چنان شوخی که خواهی داشت مرد مرا به تنگ گر کنم در پردههای چشم خود پنهان تو را
6 از لباس غیرتم عریان نمیدیدی اگر میتوانستم که دارم دست از دامان تو را
7 محتشم در غیرت این سستی که من دیدم ز تو بیتکلف میتوان کشتن به جرم آن تو را