1 از لشکر صبرم علمی بیش نماند وز هر چه مرا بود غمی بیش نماند
2 وین نادره تر که از سر عشق هنوز دم می دهد و مرا دمی بیش نماند
1 زیوری نو باز بر سقف کهن بر بسته اند گوهر شب تاب بر دریای اخضر بسته اند
2 بر وطای آسمان کاندر نظر نیلوفریست نرگس خوش چشم بر نیلوفر تر بسته اند
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
1 کشورستان راستین کاقبال سلطان خواندش صاحبقرانی کاسمان خورشید احسان خواندش
2 آن صف شکن کاندر وغا از رمح سازد اژدها آن خسرو آصف صفا کآصف سلیمان خواندش