1 دلم را برد زلف مشک رنگش چه چاره تا برون آرم ز چنگش
2 ز دل شد نام من آلودهٔ ننگ که نه دل باد و نه نام و ننگش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون دم از سودای جانان میزنم آتش اندر آب حیوان میزنم
2 شور لیلی طاقتم را طاق کرد همچو مجنون بر بیابان میزنم
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به