1 دلم را برد زلف مشک رنگش چه چاره تا برون آرم ز چنگش
2 ز دل شد نام من آلودهٔ ننگ که نه دل باد و نه نام و ننگش
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است