از دست غم عشق تو فریاد از جهان ملک خاتون غزل 1031

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

از دست غم عشق تو فریاد کنانم

1 از دست غم عشق تو فریاد کنانم بودم ز شب هجر تو نالان و چنانم

2 گر زآنکه نه آنی که بدی با من مسکین باری من بیچاره به عشق تو همانم

3 دل بردی و دلداری ما نیک نکردی بالله که مرا با تو نه این بود گمانم

4 تا چند کنی جور بدین خسته دل ما از چرخ چهارم بگذشتست فغانم

5 رحمی بکن آخر به من خسته کزین بیش ای دوست جفا از تو کشیدن نتوانم

6 گر نیست به دل مهر منت نیست نزاعی بازآی که بر وصل تو مشتاق ز جانم

7 چون سوسن آزاد به سرسبزی قدّت در مدح و ثنای تو همه بسته زبانم

8 سودست مرا عشق و زیانست مرا جان افتاد به عشق تو بسی سود و زیانم

9 تا ظن نبری کز تو مرا هست صبوری من زنده به بوی غم عشقت به جهانم

عکس نوشته
کامنت
comment