1 نشد از گریهٔ مستانه ساقی، دل کنم خالی من دریاکش، این پیمانه را مشکل کنم خالی
2 نوازش از غم جانان، ز من قالب تهی کردن چو صاحب خانه آید، بایدم منزل کنم خالی
3 حزین از همّت مردانه، دارم شرمساریها اگر دریا و کان، در دامن سائل کنم خالی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نی خامه دارد سر خوش نوایی کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
2 بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن ملولیم از رندی و پارسایی
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما
2 خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم شیرین تبسّمی نمکی زد به داغ ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به