- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زدستم برنمی آید که از پا برکشم خاری ندارم پا که بگذارم قدم بر طرف گلزاری
2 نه تنها خار بر پایم شکست ایدوستان دستی که بشکسته بپای دل مرا از نوگلی خاری
3 بکن نائی تو معذورم کز آن شکر دهان دورم چو نی از بندبند من گر آید ناله زاری
4 نیم من مشتری گر صد چو یوسف را دهی ارزان که من با یوسفی دارم بمصر عشق بازاری
5 بجاز زر سری دارم بگیر و جام می در ده وگر نه خرقه ام بر تن نه بر سر مانده دستاری
6 دیار حق شناسان زین جهان بیرون بود گویا کاز ایشان نیست در دیر خراب آباد دیاری
7 بجز خار و خسی برجا نماند از آشیان من برو بگذر تو ای برق و از او مگذار آثاری
8 نپوشم حق تو حاشا کنم منصوروار افشا کنند آماده اغیارت گر از هر گوشه ام داری
9 توئی بت برهمن دل واله و آشفته مویت اگر که بت پرستان را صلیبی هست و زناری
10 خرابم کرد دوران و ببادم داد ای مولا تو آبادم بکن زیرا که امکانرا تو معماری