من تو را یار خویش می از جهان ملک خاتون غزل 1026

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

من تو را یار خویش می دانم

1 من تو را یار خویش می دانم همچو مرهم به ریش می دانم

2 چون نداری عنایتی سوی ما این هم از بخت خویش می دانم

3 بی رخت گل ز خار نشناسم بی لبت نوش نیش می دانم

4 از جفا کم نمی کنی چکنم من وفا از تو بیش می دانم

5 گرچه بیگانگی کنی با ما من تو را به ز خویش می دانم

6 هرچه دشمن مرا ز پس گوید فعل او را ز پیش می دانم

7 مذهب عشق ما دگر چیزست من جهان را ز کیش می دانم

عکس نوشته
کامنت
comment