1 روزت بستودم و نمی دانستم شب با تو غنودم و نمی دانستم
2 ظن برده بُدم به من که من من باشم من جمله تو بودم و نمی دانستم
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم
2 گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر پا سازم
1 هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش
2 گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی خبر است از کارش