1 روزت بستودم و نمی دانستم شب با تو غنودم و نمی دانستم
2 ظن برده بُدم به من که من من باشم من جمله تو بودم و نمی دانستم
1 آتش نزند در دل ما الّا او کوته نکند منزل ما الّا او
2 گر جمله جهانیان طبیبم گردند حل می نکند مشکل ما الّا او
1 بی روی توَم زخویشتن دل بگرفت وز درد توَم زمرد و زن دل بگرفت
2 از من دل من گرفت [و از دل] من نیز از سوزش حال دل من دل بگرفت
1 چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد
2 عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا گردد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به