- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آن صیدم که گفت آهسته چون میبست صیادش که خون میریزمش اما نخواهم کرد آزادش
2 من آن صید به خون غلتیدهام کز تیر بیدادش زد و کشت و به خاک ره فکند و رفت صیادش
3 نمیآرد به حکم ناز با من سر فرو ورنه چو من مرغ گرفتاری ندارد سرو آزادش
4 ز دل بود آنچه دیدم شکر کز سیل غمت آخر چنان این خانه ویران شد که نتوان کرد آبادش
5 ز رسم و راه یاری نگذرد بر کوهکن شیرین فلک گاهی بر غم خسرو آرد سوی فرهادش
6 کجا مشتاق جویای طرب گردد که خود دارد به درد و غم دل اندوهناک و جان ناشادش