- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم
2 صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در خدمت او بار ندارم
3 آه از من دلخسته که می میرم و در دست ندیر علاج دل بیمار ندارم
4 با عشق بر آمیختم و ترک خرد گفت یعنی که سر صحبت اغیار ندارم
5 خواهم که به روی تو کنم روزه شبی را اینست که آن دولت بیدار ندارم
6 گر مرتبه خدمت سگبان نو یابم فرمان سگانت برم و عار ندارم
7 گویند کمال از سر کویش سفری کن با بسته ام و فوت رفتاره ندارم